كنار اين همه تنهاييترانهخوان باراني هستمكه يكروز بر تشنگيام خواهد باريدو من كه مجنون بيبيابانم با هزاران غزلهاي غربت زدهي خاموشي هزاران ليلاي بي قبيله را آواز ميشومو در سرزمينم كه زمين نيستدر سرزمينم كه صداي سه تار نالهها و دردهاستكنار اينهمه تنهايي به عاقبت عشق مي انديشم به غربت آسمان و در دلتنگي پرستوهاي پرچين شدهاز هميشهي خود دل ميكنمو در بيكجايي جهان خاطره ميشوم